نویسنده: جرج بیلر
مترجم: بیژن منصوری

 

بگذارید توافق کنیم که نظریه‌ی این‌همانی این است که هر ویژگی ذهنی (مثلاً درد داشتن) با یک ویژگی فیزیکی مرتبه اول (مثلاً شلیک اعصاب C) این‌همان است. (1) (2) به نظر می‌رسد عقیده‌ی رایج این باشد که نظریه‌ی این‌همانی نادرست است. پذیرفتنی‌ترین استدلال‌های طرفداران این عقیده، استدلال تحقق‌پذیری چندگانه و استدلال معرفت نیگل- جکسن است. (3) من می‌کوشم تا نشان دهم که این استدلال‌ها به صورت فعلی قانع کننده نیستند و اینکه از مشکلات علاج ناپذیری رنج می‌برند. مخالفان نظریه‌ی این‌همانی برای استدلال‌های بهتر باید به تاریخ فلسفه به خصوص به دو استدلالی که کاملاً به هم مرتبط‌اند و تا نوشته‌های دکارت می‌توان آنها را ردیابی کرد، نظری بیفکنند: استدلال موجهه و استدلال یقین. گرچه این استدلال‌ها نیز در وضعیت کنونی‌شان قانع کننده نیستند، می‌کوشم تا نشان دهم که آنها (برخلاف هم‌ردیفان متداول‌ترشان) می‌توانند به گونه‌ای موفقیت‌آمیز دوباره صورت‌بندی شوند، اما برای رد کامل نظریه‌ی این‌همانی در صورت کاملاً کلی‌اش، باید آنها را در استدلال جدید و واحدی ادغام کنیم. نتیجه [این کوشش] در مورد ماهیت رابطه‌ی ذهن و بدن تبعات مهمی خواهد داشت.
درون‌مایه‌ی وحدت بخش مقاله این است که هر یک از این چهار استدلال به اشکالاتی مبتلا هستند که در ذات‌گرایی علمی (4) (آموزه‌ای که ساول کریپکی و هیلری پاتنم آن را ترویج کرده‌اند) مبنی بر اینکه ضرورت‌های پسینی (مثلاً آب= H2O) وجود دارد، ریشه دارند. اگر ذات‌گرایی علمی به نحوی مناسب به فراسوی این‌همانی‌های ویژگی‌های فیزیکی تعمیم یابد، بسیار هم که خوش‌بین باشیم، هیچ یک از چهار استدلال قاطع نیستند. بله، سلول کریپکی کوشیده است تا استدلال موجهه را از این نوع از ذات‌گرایی علمی مهاجم نجات دهد، اما من استدلال خواهم کرد که دفاع کریپکی (و بسیاری از مباحث مربوط به آن) بد فهمیده شده است.

1. استدلال‌های موجهه و تحقق‌پذیری چندگانه

ضعیف‌ترین تقریر استدلال موجهه این است:
امکان دارد که کسی درد داشته باشد و شلیک اعصاب C نداشته باشد.
اگر ویژگی درد داشتن= ویژگی داشتن شلیک اعصاب C، آن‌گاه ضروری است که به ازای هر X، X درد داشته باشد اگر و تنها اگر X شلیک اعصاب C داشته باشد.
بنابراین ویژگی درد داشتن # ویژگی داشتن شلیک اعصاب C. (5)
این استدلال معتبر است و مقدمه‌ی دوم انکارپذیر نیست. به این ترتیب، بحث بر سر درستی استدلال بر مقدمه‌ی اول متمرکز می‌شود. این مقدمه شهودی است، پس چرا آن را بی‌درنگ نپذیریم؟ ذات‌گرایی علمی منشأ عمده‌ی شک است. (6) با این همه، ما می‌توانستیم یک استدلال به لحاظ صوری مشابه ارائه کنیم تا نتیجه بگیریم که ویژگی آب بودن # ویژگی H2O بودن. مقدمه‌ی نخست این استدلال این می‌بود: ممکن است که مصداقی از آب وجود داشته باشد که مصداقی از H2O نباشد. دست کم در ابتدا این امر، شهودی به نظر می‌رسد. با این وصف، ذات‌گرایان علمی استدلال‌های محکمی ارائه کرده‌اند برای اینکه این مقدمه و (تبعاً آن نتیجه) نادرست است. شهودهای موجهه‌ی ما نمی‌توانند به نحو پیشینی تکلیف آنچه را در خصوص آب ممکن است یا ممکن نیست معین کنند؛ علم تجربی لازم است. نگرانی این است که ذات‌گرایی علمی احتمالاً بتواند از ویژگی‌های فیزیکی از قبیل ویژگی آب بودن به ویژگی‌های ذهنی از قبیل ویژگی درد داشتن تعمیم یابد. تا زمانی که این پرسش بر قلمرو ذات‌گرایی علمی سایه افکنده است، استحکام استدلال موجهه مورد تردید است.
گفتم که این تقریر از استدلال موجهه‌ی ضعیف است. برای اینکه دلیل آن را بدانید، توجه داشته باشید که این تقریر، نظریه‌ی این‌همانی را به طور کامل ابطال نمی‌کند. در نهایت، نتیجه‌ی استدلال با این نظریه سازگار است که داشتن شلیک اعصاب C یک شرط کافی برای درد داشتن است. به این ترتیب نظریه‌پردازان این‌همانی می‌توانند معتقد باشند که درد داشتن با ویژگی فصلی‌ای این‌همان است که از فصل ویژگی داشتن شلیک اعصاب C با دیگر ویژگی‌های فیزیکی مرتبه اول (شاید نامتناهی یا به گونه‌ای نامعلوم فراوان) که برای درد کافی‌اند، شکل می‌گیرد. یا اینکه نظریه‌پردازان این‌همانی می‌توانند معتقد باشند که درد داشتن با ویژگی فیزیکی مرتبه اولی این‌همان است که میان ویژگی‌های فیزیکی مرتبه اولی این‌همان است که به طور جداگانه برای درد کافی‌اند، مشترک است. برای رد چنین نظریه‌هایی، مقدمه‌ی اول استدلال موجهه باید تقویت شود؛ مثلاً امکان دارد مقدمه‌ی جدید چنین باشد: ممکن است کسی باشد که احساس درد می‌کند، اما فاقد شلیک اعصاب C است و کسی باشد که واجد شلیک اعصاب C است، اما احساس درد نمی‌کند. (7) (مقدمه‌ی جدید، این آموزه را که داشتن شلیک اعصاب C شرط کافی درد داشتن است به چالش می‌کشد) یا اینکه مقدمه‌ی جدید می‌تواند چیزی شبیه به این باشد: امکان دارد موجودی باشد که احساس درد می‌کند، اما فاقد بدن است. (8) (این مقدمه، این آموزه را که ویژگی فصلی مذکور شرط لازم درد داشتن است به چالش می‌کشد). اما ذات‌گرایی علمی این مقدمات موجهه‌ی قوی‌تر را همانند مقدمه‌ی موجهه‌ی ضعیف، مورد تردید قرار می‌دهد.
استدلال تحقق‌پذیری چندگانه نیز بدین منظور طراحی شده است که نظریه‌ی این‌همانی را به طور کامل ابطال کند. (9) یک صورت‌بندی رایج از این استدلال شبیه به استدلال موجهه‌ی ضعیف است، از این لحاظ که مقدمه‌ی اول تعمیمی از مقدمه‌ی دوم استدلال موجهه است. مقدمه‌ی جدید این است که «تحقق‌های» فیزیکی ممکن بسیار زیاد نامتناهی‌ای برای درد وجود دارد: عصب‌های C، عصب‌های سیلیکونی و غیره. با این وصف، به این دلیل که این مقدمه موجهه است، ذات‌گرایی علمی همان تردیدی را که درباره‌ی مقدمه‌ی اول استدلال موجهه‌ی ضعیف مطرح کرد، درباره‌ی آن نیز مطرح می‌کند.
این صورت‌بندی یک مشکل دیگر هم دارد. این استدلال همانند مقدمه‌ی اول استدلال موجهه‌ی ضعیف، به خودی خود مانع از این نمی‌شود که ویژگی درد داشتن با ویژگی فصلی‌ای که براساس «تحقق‌های» ممکن نامتناهی (یا به گونه‌ای نامعلوم فراوان) درد شکل می‌گیرد، این‌همان باشد. از آنجا که هدف استدلال تحقق‌پذیری چندگانه، ابطال نظریه‌ی این‌همانی در عام‌ترین شکل آن است، به مقدمات کمکی نیاز داریم (مقدماتی که مورد نیاز هیچ یک از استدلال‌های موجهه نیستند)، اما این مقدمات کمکی، خود مشکل‌دار از آب درمی‌آیند؛ مثلاً یک تقریر معروف از یک مقدمه‌ی کمکی با این مضمون استفاده می‌کند: اگر یک تعریف فیزیکی مرتبه اول متناهی از یک ویژگی معین وجود نداشته باشد، آن ویژگی یک ویژگی فیزیکی مرتبه اول نخواهد بود، (10) اما مثال‌های نقضی وجود دارد. فرض کنید واژه‌ی عام و ابتدائی «H» از طریق عبارت تثبیت کننده‌ی مرجع زیر معرفی می‌شود: «H یک ویژگی با یک مصداق صلب است و چیزی واجد H است اگر و تنها اگر یک نقطه‌ی زمانی- مکانی وجود داشته باشد که یک ذره‌ی بنیادی آن را اشغال کرده است». به طور شهودی، H یک ویژگی فیزیکی مرتبه دوم نیست و یقیناً واجد هیچ تعریف فیزیکی مرتبه دوم غیر دوری متناهی‌ای نیست، اما خیلی عجیب خواهد بود که بگوییم H یک ویژگی فیزیکی نیست. بدین ترتیب، به نظر می‌رسد که مجبور به پذیرش این دیدگاه هستیم که H یک ویژگی فیزیکی مرتبه اول است، اما ویژگی‌ای است که تعریفی نامتناهی دارد: Hu اگر و تنها اگر u=x_1 y_1 z_1 t_1 یا u=x_2 y_2 z_2 t_2 یا ... (11) در نتیجه ویژگی H یک مثال نقض خواهد بود. (اگر کسی «صراحتاً بیان‌پذیر»، «درک‌پذیری به وسیله‌ی انسان» و ... را جایگزین «متناهی» کند، حتی مثال‌های نقض بیشتری وجود خواهد داشت). نکته‌ی عمده‌تر این است که به طورکلی، بیان نا‌پذیری به وسیله‌ی موجودات متناهی هیچ نتیجه‌ی وجودشناختی‌ای را ثابت نمی‌کند.
صورت‌بندی‌های غیرموجهه‌ای نیز از استدلال تحقق‌پذیری چندگانه وجود دارد. مقدمه‌ی اصلی این است که یک ویژگی ذهنی مثل درد داشتن دارای «تحقق‌های» فیزیکی بالفعل بسیار متنوعی است. مقدمات کمکی (چیزی شبیه) به ترتیب زیر هستند:
(1) اگر یک ویژگی دارای «تحقق‌های» فیزیکی بسیار متنوعی باشد، هر تعریف فیزیکی مرتبه اول از آن باید فصلی باشد.
(2) ویژگی‌های «طبیعی» (برخلاف ویژگی‌های دلبخواهی «کمبریجی» (12)) تعاریف فصلی ندارند.
(3) ویژگی‌های ذهنی مثل درد داشتن، ویژگی‌های «طبیعی» هستند. (13)
این استدلال مشکلات زیادی به همراه دارد. اولاً، در صورتی که این استدلال در مورد انواع موجوداتی به کار رود که به لحاظ فیزیولوژیک بسیار با ما تفاوت دارند (مثل ماهی‌ها)، مقدمه‌ی اصلی آن مبتلا به یک مشکل واقعی (در مقابل یک مشکل صرفاً شکاکانه) در مورد اذهان دیگر خواهد بود. آیا آن‌قدر مطمئن هستیم که آنچه آنها احساس می‌کنند، واقعاً درد است تا رد این‌همانی را بر این نکته مبتنی کنیم؟ به طور طبیعی، مدافعان صورت‌بندی غیرموجهه پاسخ‌های‌شان را آماده کرده‌اند، اما این خطر وجود دارد که بحث به بن‌بست برسد. براین اساس، متقاعد کننده‌ترین حرکت- با کمترین آسیب‌پذیری- این است که به این نکته توجه کنیم که مطمئناً دست کم ممکن است موجوداتی که به لحاظ فیزیولوژیک تفاوت زیادی با ما دارند، بتوانند احساس درد کنند، اما این یک مقدمه‌ی موجهه است که ما را وامی‌دارد تا به یک صورت‌بندی موجهه برگردیم. مشکل دوم این است که مقدمات کمکی از یک چارچوب متافیزیکی (ویژگی‌های «طبیعی» در مقابل ویژگی‌های «کمبریجی») کمک می‌گیرند که برای بسیاری از افراد (نه من) به اندازه‌ی خود نظریه‌ی این‌همانی مناقشه‌پذیر است. مشکل دیگر این است که برای مقدمه (1) مثال‌های نقضی وجود دارد: یک ویژگی مثل صد درجه‌ی سانتیگراد بودن «تحقق‌های» بسیار متنوعی دارد؛ با این همه دارای یک تعریف غیرفصلی است. (14) مقدمه (2) نیز مورد تردید است. «تعریف از طریق مثال» روش رایجی برای تعریف در منطق، ریاضیات، فلسفه و علم است و چنین تعاریفی به طور متعارف به صورت فصلی نوشته می‌شوند. این ادعا که هر ویژگی که مستلزم این نوع از تعریف است یک ویژگی «کمبریجی» است، پذیرفتنی نیست. (15)
مشکل آخر این است که بعضی از نظریه‌پردازان این‌همانی می‌توانند از یک موضع ذات‌گرایانه‌ی علمی پیچیده کمک بگیرند تا مقدمه (3) را انکار کنند. به خصوص، آنها می‌توانند «درد» را از این جهت که برای انواع متنوع فیزیولوژیک به کار می‌رود با «یشم» از این جهت که برای ترکیبات متنوع شیمیایی به کار می‌رود، مقایسه کنند. (16) اگر هیچ ویژگی «طبیعی» مشترکی در مورد یشم وجود ندارد، چگونه می‌توانیم مطمئین باشیم که در مورد اول وجود دارد؟ دوباره بن‌بست سر برمی‌آورد. متقاعد کننده‌ترین پاسخ با کمترین آسیب‌پذیری، عقب‌نشینی به این مقدمه‌ی موجهه‌ی بسیار ضعیف است که مطمئناً دست کم ممکن است انواعی از موجودات به لحاظ فیزیولوژیک متنوع بدانند در یک «احساس کیفی» عام مشترک باشند، اما همین که از مقدمات موجهه کمک گرفته می‌شود، نگرانی ذات‌گرایانه‌ی علمی دوباره پدیدار می‌شود.
نتیجه اینکه استدلال تحقق‌پذیری چندگانه نیازمند مقدمات کمکی‌ای است که کاملاً دچار مشکل‌اند؛ علاوه بر این، این استدلال با نگرانی ذات‌گرایانه‌ی علمی روبه‌روست. استدلال موجهه- هم ضعیف و هم قوی- نیز با این نگرانی روبه‌روست، اما دست کم فاقد مقدمات کمکی مشکل‌دار است.

2. استدلال‌های یقین و معرفت

استدلال یقین تقریباً چنین است: من یقین دارم که درد دارم، اما یقین ندارم که دارای شلیک اعصاب C هستم؛ بنابراین درد و شلیک اعصاب C یکی نیستند. (17) صورت عکس استدلال یقین، استدلال معرفت است که تقریباً این‌گونه اقامه می‌شود: فرض کنید که من به همه‌ی ویژگی‌های فیزیکی یک موجود معرفت دارم. از این فرض نتیجه نمی‌شود که من در موضعی قرار دارم که به ویژگی‌های ذهنی آن موجود معرفت داشته باشم؛ بنابراین ویژگی‌های فیزیکی و ویژگی‌های ذهنی با هم متفاوت‌اند. (18) (به شباهت ساختاری میان استدلال معرفت و «استدلال پرسش باز» (19) جی.ای.مور که با «مغالطه‌ی طبیعت‌گرایانه» مرتبط است، توجه داشته باشید). بنابراین استدلال معرفت از «پایین به بالا» است، در حالی که استدلال یقین از «بالا به پایین» است.
مطابق با نظریه‌ی منطقی سنتی، تقریر فوق از استدلال یقین مبهم است، چرا که هم یک خوانش مضمونی («مبهم») دارد و هم یک خوانش مصداقی («شفاف»). در خوانش مضمونی، استدلال معتبر نیست. (یک قیاس: من یقین دارم که درد دارم؛ من یقین ندارم که واجد آن تجربه‌ای هستم که در سخنرانی سوم نام‌گذاری و ضرورت مورد بحث است؛ بنابراین درد≠ آن تجربه‌ای که در سخنرانی سوم نام‌گذاری و ضرورت مورد بحث است. در خوانش مضمونی از این استدلال، مقدمات صادق‌اند، اما نتیجه کاذب است). در مقابل، در خوانش مصداقی، تقریر فوق از استدلال یقین معادل است با اینکه درد به گونه‌ای است که من یقین دارم که واجد آن هستم؛ بنابراین درد≠ شلیک اعصاب C. این استدلال معتبر است، اما برای معرفت به مقدمه‌ی دوم، من باید از پیش به اینکه درد≠ شلیک اعصاب C معرفت داشته باشم؛ همان چیزی که قرار بود استدلال آن را نشان دهد، بدین سان، استدلال در خوانش مصداقی‌اش، مصادره به مطلوب خواهد بود. (20)
برای نجات استدلال یقین از این مشکلات، اجازه دهید به یک صورت‌بندی انتزاعی- مضمونی توجه کنیم. صورت استدلال موجهه‌ی زیر را ملاحظه کنید:
الف) Fx؛ ب) Gx≠؛
بنابراین F بودن ≠G بودن.
استدلال‌هایی که این صورت را دارند با وجود اینکه «F» و «G» به طور مضمونی (21) مطرح می‌شوند، معتبرند. اکنون صورت‌بندی انتزاعی- مضمونی از استدلال یقین را ملاحظه کنید:
1. من کاملاً یقین دارم که درد دارم.
2. من کاملاً یقین ندارم که واجد شلیک اعصاب C هستم.
3. بنابراین درد داشتن ≠شلیک اعصاب C داشتن.
با توجه به مطالب فوق، ما می‌دانیم که صرفاً اینکه «درد داشتن» و «شلیک اعصاب C داشتن» به طور مضمونی مطرح می‌شوند، آنچه را در این استدلال نادرست است تبیین نمی‌کند. مشکل، صرفِ مضمونی بودن نیست. برای اینکه بدانید مشکل واقعی چیست، مقدمه‌ی (2) و (3) را عکس کنید (یعنی آنها را جابه جا کرده و سلب و ایجاب‌شان را تغییر دهید). استدلال جدید به لحاظ صوری با استدلال اصلی معادل است. مسئله این است که این استدلال جدید واجد همان صورتی است که تقریر گرایشِ گزاره‌ای رایج از پارادوکس تحلیل دارد؛ مثلاً،
من کاملاً یقین دارم که توابع محاسبه‌پذیر، توابع محاسبه‌پذیرند.
یک تابع محاسبه‌پذیر بودن= یک تابع بازگشتی بودن.
بنابراین من کاملاً یقین دارم که توابع محاسبه‌پذیر، توابع بازگشتی‌اند.
این استدلال معتبر نیست. مقدمه‌ی اول صادق است، همان‌طور که مقدمه‌ی دوم صادق است: تابع محاسبه‌پذیر بودن همان تابع بازگشتی بودن است. (اگر نه، پس چیست؟ تعریف مطلوب خود را جایگزین کنید. یا آنکه محاسبه‌پذیری به صورت ابتدائی تعریف‌پذیر نیست؟ در این صورت، یک ویژگی تعریف‌پذیر را انتخاب کنید). اما نتیجه کاذب است: من کاملاً یقین ندارم که همه‌ی توابع محاسبه‌پذیر بازگشتی‌اند. به این دلیل که استدلال نامعتبر ندارم که همه‌ی توابع محاسبه‌پذیر بازگشتی‌اند. به این دلیل که استدلال نامعتبر است و به این دلیل که صورت‌بندی انتزاعی- مضمونی از استدلال یقین به لحاظ صوری با این استدلال معادل است، استدلال یقین‌ نیز نامعتبر است. مشکل واقعی این است.
اجازه دهید با دقت بیشتری به تقریر گرایش گزاره‌ای از پارادوکس تحلیل بپردازیم. معمایی که این تقریر به وجود می‌آورد، این است که اگر یک تابع محاسبه‌پذیر بودن دقیقاً تابع بازگشتی بودن است و با اینکه من یقین دارم که توابع محاسبه‌پذیر، توابع محاسبه‌پذیرند، چگونه نمی‌توانم یقین داشته باشم که توابع محاسبه‌پذیر بازگشتی‌اند؟ تبیین غیرصوری رایج این است که من در مورد چگونگی تعریف آنچه قرار است یک تابع محاسبه‌پذیر باشد، یقین ندارم؛ به عبارت دیگر، من یقین ندارم که یک تابع محاسبه‌پذیر است اگر و تنها اگر بازگشتی باشد. البته طراحی یک منطق مضمونی که این پدیده‌ها را به نحوی کافی پوشش دهد، مشکل است، اما این نکته بر روی این پدیده‌ها خط بطلان نمی‌کشد.
صورت‌بندی انتزاعی- مضمونی از استدلال یقین به لحاظ صوری با تقریر گرایش گزاره‌ای از پارادوکس تحلیل معادل است و در نتیجه، معتبر نیست. نظریه‌پردازن این‌همانی‌ای که ذات‌گرایی علمی را می‌پذیرند، باید وضعیت را این‌چنین توصیف کنند: درد داشتن در واقع، شلیک اعصاب C داشتن است. با وجود این، من می‌توانم یقین داشته باشم که درد دارم و یقین نداشته باشم که واجد شلیک‌های اعصاب C هستم. دلیل آن این است که من تعریف متناسب را نمی‌دانم: X درد دارد اگر و تنها اگر X واجد شلیک اعصاب C باشد. البته این تعریف یک تعریف علمی است، (مثل تعریف علمی آب: x آب است اگر و تنها اگر H2O, X باشد) همچنان که قبلاً یک تعریف ریاضی را ملاحظه کردیم (≠ محاسبه‌پذیر است اگر و تنها اگر ≠ بازگشتی باشد)، اما این تفاوت هیچ تأثیری بر صورت استدلال و بی‌اعتباری حاصل شده ندارد. در واقع، معرفت به تعاریف علمی بسیار سخت‌تر از معرفت به تعاریف ریاضی است، زیرا آنها اساساً پسینی هستند. استحکام این انتقاد انکارناپذیر است. (22)
همین انتقاد را می‌توان در مورد استدلال معرفت نیگل- جکسن مطرح کرد: این استدلال به لحاظ صوری با تقریر گرایش گزاره‌ای از پارادوکس تحلیل معادل است و از این‌رو معتبر نیست. نظریه‌پردازان این‌همانی ممکن است با جکسن و (با تغییرات مناسب با نیگل) در این مطلب موافق باشند که چیزهایی درباره‌ی تجربه‌ی رنگ وجود دارد که ماری پیش از آزادی‌اش آنها را نمی‌داند. (23) (ماری یک فیزیولوژیست اعصاب است که در یک محیط سیاه و سفید محبوس شده است؛ او همه‌ی واقعیات فیزیکی مربوط به تجربه‌ی قرمز را می‌داند، اما هرگز قرمز را تجربه نمی‌کند تا اینکه از زندان آزاد می‌شود). تبیین نظریه‌ی این‌همانی می‌تواند این باشد که ماری تعریف علمی متناسب را نمی‌داند. اگر می‌دانست، همه‌ی اطلاعات مورد نیاز برای دانستن هر چیزی را که باید درباره‌ی تجربه‌ی قرمز دانست، می‌داشت. با این وصف، او بدون اینکه قرمز را تجریه کرده باشد و از چنین تجربه‌ای به عنوان شاهد استفاده کند، نمی‌تواند به این تعریف معرفت پیدا کند؛ در واقع، نیاز به چنین تجربه‌ای (بخشی از آن) آن چیزی است که تعریف مورد بحث را اساساً یک تعریف پسینی می‌سازد. به این دلیل که جهل او در مورد تعریف کاملاً با این آموزه سازگار است که تجربه‌ی قرمز با یک ویژگی فیزکی این‌همان است، استدلال معرفت تهدیدی برای نظریه‌ی این‌همانی دانسته نمی‌شود.
نظریه‌پردازان این‌همانی ممکن است در خصوص معرفت به کیفیت تجربه‌ی قرمز، داستان نسبتاً پیچیده‌تری را ترجیح دهند: فرض کنید ماری به محض آزادی‌اش فریاد برآورد: «بله! این همان کیفیت تجربه‌ی قرمز است». در اینجا چهار چیز را می‌توان به صورت علمی تعریف کرد: رابطه‌ای که میان u و v برقرار است به گونه‌ای که v,u را تجربه می‌کند؛ رابطه‌ای که میان x و y برقرار است به گونه‌ای که x کیفیت y است؛ قرمز و این. ما می‌توانیم از تعاریف علمی- به همراه واقعیات فیزیکی که سمت چپ این تعاریف را به هم مربوط می‌سازند- واقعیت جدیدی را که ماری کشف می‌کند استنتاج کنیم؛ اینکه این همان کیفیت تجربه‌ی قرمز است.
آیا این تعاریف (v,u را تجربه می‌کند اگر و تنها اگر.... و غیره) واقعیات فیزیکی هستند؟ این پرسش، پرسشی اصطلاح شناختی است. نظریه‌پردازان این‌همانی می‌توانند معتقد باشند که آنها واقعیاتی فیزیکی نیستند، بلکه واقعیاتی تعریفی‌اند؛ یعنی واقعیاتی در مورد تعریف علمی. در نتیجه، ممکن است معتقد باشند که گرچه ماری پیش از آزادی‌اش هر واقعیت فیزیکی‌ای را درباره‌ی تجربه‌ی قرمز می‌داند. هر واقعیتی را درباره‌ی تجربه‌ی قرمز نمی‌داند؛ به ویژه، او این واقعیات تعریفی و واقعیات فیزیکی- تعریفی بسیاری را نمی‌داند؛ واقعیاتی که نتایج منطقی این تعریف‌ها و واقعیات فیزیکی هستند. براساس این دیدگاه، همه‌ی واقعیات یا فیزیکی یا تعریفی یا فیزیکی- تعریفی‌اند. این همه‌ی آن چیزی است که نظریه‌‎پردازان این‌همانی همواره می‌خواسته‌اند ادعا کنند. (24)

3. تلاشی برای صورت‌بندی مجدد استدلال‌های یقین و معرفت

دیدیم که همه استدلال یقین و هم استدلال معرفت در وضعیت کنونی خود معتبر نیستند. آیا آنها می‌توانند مجدداً صورت‌بندی شوند؟ گام نخست این است که آنها را «موجهه سازیم». تبیین غیرصوری رایج در مورد تقریر گرایش گزاره‌ای از پارادوکس تحلیل را به خاطر آورید. ما نمی‌توانیم یقین داشته باشیم که توابع محاسبه‌پذیر توابع بازگشتی‌اند، زیرا نمی‌توانیم چگونگی تعریف محاسبه‌پذیری را بدانیم. با فرض اینکه در دانستن این امر ناموفقیم، اساساً به چه وسیله‌ای ممکن است کسی این امر را بداند؟ یک راه گواهی یک مرجع موثق است. راه دیگر پرداختن به مطالعات پیشینی است. با استفاده از عقل به تنهایی می‌توان به تعریفی صحیح از محاسبه‌پذیری رسید: با استخراج شهودهایی پیشینی درباره‌ی آنچه در موارد ممکن مختلف محاسبه تلقی می‌شود یا نمی‌شود؛ با در معرض نقد دیالکتیکی پیشینی قرار دادن این شهودها؛ با ساختن یک نظریه‌ی ریاضی پیشینی که شهودهای باقی‌مانده را نظام می‌‎بخشد و سرانجام، با ارائه براهینی پیشینی برای قضایای پشتیبان درباره‌ی محاسبه‌پذیری.
این مطلب یک تقریر موجهه‌سازی شده از استدلال یقین را پیشنهاد می‌کند:
1. ممکن است کسی به نحو پیشینی بداند که F بودن= G بودن، یا نه.
2. ممکن است کسی بداند که F است صرفاً به سبب اینکه او در حال حاضر F است.
3. اگر ممکن است کسی به نحو پیشینی بداند که F بودن= G بودن یا خیر، و ممکن است کسی بداند که F است صرفاً به سبب اینکه او در حال حاضر F است، آن‌گاه ممکن است کسی صرفاً براساس عقل و اینکه او در حال حاضر F است، بداند که G است.
4. برای کسی ممکن نیست که صرفاً براساس عقل و اینکه در حال حاضر F است، بداند که G است.
بنابراین F بودن ≠G بودن.
این یک استدلال معتبر است. برای اینکه دلیل اعتبار آن را بدانیم، فرض کنید که F بودن= G بودن. در این صورت، مقدمه‌ی (1) مستلزم این خواهد بود که امکان دارد کسی وجود داشته باشد که به صورت پیشینی بداند که F بودن = G بودن. از این مطلب و مقدمه‌های (2) و (3) و وضع مقدم نتیجه می‌شود که امکان دارد کسی صرفاً براساس عقل و اینکه در حال حاضر F است، بداند که G است، اما این امر با مقدمه‌ی (4) تعارض دارد. اگر بپذیریم که فرض F بودن= G بودن یک تناقض را به همراه دارد، [آن‌گاه] F بودن ≠G بودن.
ایده این است که به جای «F»، «درد» و به جای «G»، «شلیک اعصاب C» را قرار دهیم. با این شرط، مقدمه‌های (2)، (3) و (4) چنان که در ادامه توضیح خواهیم داد، پذیرفتنی خواهند بود. مقدمه‌ی (2) شهوداً بدیهی است. این مقدمه می‌گوید که ما می‌توانیم بدانیم که درد داریم صرفاً به دلیل اینکه در حال حاضر درد داریم. (توجه داشته باشید که «می‌داند» در صورت‌بندی کنونی جایگزین «یقین دارد» شده است، به همین دلیل، برخلاف صورت‌بندی اولیه، اکنون هیچ تعهدی به خطاناپذیری، تردیدناپذیری یا تصحیح‌ناپذیری دکارتی وجود ندارد). (25) مقدمه‌ی (3) نیز شهوداً بدیهی است. این مقدمه می‌گوید که اگر ممکن باشد که کسی نوع خاصی از معرفت پیشینی را داشته باشد و اگر ممکن باشد که کسی نوع خاصی از معرفت درون‌نگرانه را داشته باشد، آن‌گاه ممکن است که کسی هر دو نوع معرفت را داشته باشد و برای رسیدن به یک نتیجه‌ی منطقی بی‌واسطه از آنها استفاده کند. به همین ترتیب، مقدمه‌ی (4) مشکلی ندارد. وقتی می‌گوییم که کسی تنها از عقل و این واقعیت که در حال حاضر درد دارد استفاده می‌کند، منظور ما این است که او از پیش با نظریه‌ی فیزیولوژیکی، ابزارها و اصطلاح شناسی آن آشنایی نداشته است. همچنین منظور ما این است که چنین کسی از امور زیر به عنوان شاهد استفاده نمی‌کند: واقعیات حسی بجز این واقعیت که او درد دارد، خاطرات مربوط به واقعیات حسی، نظریه‌های تجربی‌ای که از پیش آموخته است، گواهی دیگران و موارد مشابه. با این شرط، مقدمه‌ی (4) به طور شهودی بدیهی است؛ اگر کسی همه‌ی این شرایط را داشته باشد، به وضوح نمی‌تواند براساس چنین پایه‌ی سستی بداند که دارای شلیک اعصاب C است. (26) با فرض اینکه مقدمه‌های (2)، (3) و (4) پذیرفتنی‌اند، بحث درباره‌ی درستی استدلال بر مقدمه‌ی (1) متمرکز می‌شود. متأسفانه این مقدمه دچار مشکل است.
بحث قبلی ما نشان می‌دهد که اگر «F» «تابع محاسبه‌پذیر» و «G» «تابع بازگشتی» باشد، مقدمه‌ی (1) صادق است. با این حال، با توجه به ذات‌گرایی علمی، اگر «F» «آب» و «H2O» «G» باشد، مقدمه‌ی (1) کاذب خواهد بود، زیرا با توجه به ذات‌گرایی علمی، این مطلب که آب بودن= H2O بودن اساساً پسینی است. از این‌رو، اگر «درد» و شلیک اعصاب C شبیه به «تابع محاسبه‌پذیر» و «تابع بازگشتی» باشند، تقریر موجهه از استدلال یقین به نتیجه می‌رسد، اما اگر آنها شبیه به «آب» و «H2O» باشند، این تقریر به نتیجه نمی‌رسد. بدین‌سان بار دیگر درستی یک استدلال ابتدائاً نویدبخش به پرسش از دامنه‌ی ذات‌گرایی علمی بستگی پیدا می‌کند.
اکنون همان‌طور که برای اجتناب از مسئله‌ای که از تقریرهای گرایش گزاره‌ای از پارادوکس تحلیل ناشی شدند، کوشیدیم که استدلال یقین اصلی را «موجهه سازیم»، می‌توانیم دقیقاً همین کار را با استدلال معرفت نیگل جکسن انجام دهیم، اما نتیجه همان است. اگر ذات‌گرایی علمی از واژه‌هایی شبیه به «آب» به واژه‌هایی شبیه به «درد» تعمیم یابد، استدلال معرفت موجهه‌سازی شده نیز مورد تردید خواهد بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- George Bealer, The Rejection of the Identity Thesis, R. Warner and T. Szubka (eds.), The Mind-Body Problem: A Guide to the Current Debate, Blackwell Publishers, 1994
2- من درباره‌ی آموزه‌ی این‌همانی مصداقی (این آموزه که رویدادهای ذهنی با رویدادهای فیزیکی مرتبه اول این‌همان هستند) بحث نخواهم کرد. همچنین درباره‌ی این آموزه که ویژگی‌های ذهنی با ویژگی‌های فیزیکی مرتبه دوم این‌همان هستند- نظریه‌ای که با تقریرهایی از کارکردگرایی متناسب است- بحث نخواهم کرد.
3- استدلال دانلد دیویدسن نیز در اینجا مطرح است. ر.ک:
Davidson, D. Mental Events, L. Foster and J.W. Swanson (eds.), Experience and Theory, 1970, pp. 79-101
من نمی‌توانم این استدلال را اینجا بررسی کنم، اما مطالب زیر کمک خواهد کرد تا این استدلال درون چارچوب بحث من قرار گیرد. دیویدسن از اصل قانون‌گریزی ذهن دفاع می‌کند. آن‌طور که او در نظر داشته است، این اصل به تنهایی آموزه‌ی این‌همانی ویژگی‌ها را به طور کامل رد نمی‌کند؛ مثلاً همان‌طور که در نظر دیویدسن بوده است، این اصل به تنهایی این‌همانی میان ویژگی درد داشتن و یک ویژگی فصلی را که براساس مجموعه‌ای نامتناهی (یا مجموعه‌ای به طور نامعلوم بزرگ یا به نحوی خاص متنوع) از ویژگی‌های فیزیکی مرتبه اول شکل می‌گیرد، رد نمی‌کند. برای رد کردن این نمونه و نمونه‌های مشابه از این‌همانی ویژگی‌ها، باید بتوانیم میان قانون گریزی ذهن و مقدمات کمکی خاصی که در استدلال تحقق‌پذیری چندگانه از آنها کمک گرفته می‌شود، پیوند برقرار کنیم. استدلال به دست آمده معتبر خواهد بود، اما مقدمات کمکی یاد شده کاملاً مشکل‌دار از آب در می‌آیند.
4- scientific essentialism
5- امکان در این معنا مستلزم امکان علّی یا قانونی نیست. امکان در اینجا به عنوان جهت بسیار ضعیف‌تری به کار می‌رود؛ جهتی که مطابق با آن چیزی ممکن است اگر و تنها اگر ضروری یا امکانی باشد.
6- یک پاسخ بدیل و بسیار افراطی انکار این مطلب است که شهودهای موجهه به عنوان شاهد اعتبار دارند. برای نقد این موضع افراطی ر.ک:
Bealer, G., The Incoherence of Empiricism, Proceedings of the Aristotelian Society, vol. 66, 1992, pp. 99-138
یک پاسخ تا حدودی کمتر افراطی به استدلال موجهه این است که به طور جزم‌اندیشانه شهود موجهه‌ی خاصی را که استدلال بر آن مبتنی است کنار بگذاریم، اما این شهود متعلق به گروه بزرگی از شهودهای موجهه است که استدلال‌های موجهه‌ی مشابهی را علیه نظریه‌ی این‌همانی طرح می‌کنند. با فرض اینکه شهودهای موجهه در بادی امر به عنوان شاهد اعتبار دارند. وظیفه‌ی منتقد است که در مورد اینکه چرا این گروه بزرگ از شهودها نادرست هستند، تبیین نظام‌مندی فراهم آورد. ذات‌گرایی علمی چنین تبیینی را فراهم می‌آورد. غیر از آن تبیین پذیرفتنی دیگری سراغ ندارم.
7- این‌همان نوع از مقدمه‌ی موجهه‌ی قوی است که کریپکی از آن دفاع می‌کند. ر.ک:
Kripke, S. A., Naming and Necessity, D. Davidson and G. Harman (eds.), 1980
8- ویلیام هارت از این نوع مقدمه‌ی موجهه‌ی قوی از طریق استدلال تصورپذیری دفاع می‌کند، اما اعتبار تصورپذیری به عنوان شاهد محل پرسش است؛ مثلاً اِشِر وضعیت‌های غیرممکنی را ترسیم کرده است که تصورپذیر هستند. ر.ک:
Hart, W., Engines of the Soul, 1988
آنچه برای یک استدلال موجهه‌ی موفق مورد نیاز است یک شهود اصیل است، اما شهودی که از نگرانی ذات‌گرایانه‌ی علمی مصون باشد. در مورد تفاوت میان تصور و شهود ر.ک: Bealer, The Incoherence of Empiricism, 1992
9- برخلاف استدلال‌های موجهه‌ی قوی، این استدلال با مادی‌انگاری ضعیف سازگار است. مادی‌انگاری‌ای که مطابق با آن: (1) ویژگی‌های فیزیکی مرتبه اول خاصی شرایط کافی برای درد داشتن را- برای مثال- فراهم می‌کنند؛ (2) یک شرط ضروری برای درد داشتن- برای مثال- بدن داشتن است. من باید تأکید کنم که تاریخ استدلال تحقق‌پذیری چندگانه تا حدودی به هم ریخته است و تقریرهای متمایز متعددی در مباحث معاصر حضور دارند. حتی به نظر می‌رسد بعضی این استدلال را با استدلال موجهه‌ی ضعیف معادل می‌دانند.
10- See: Fodor, J. A., Ecplanations in Psychology, M. Black (ed.), Philosophy in America, 1965, pp. 171ff. (esp.), p. 174; Putname, The Mental Life of Some Machines, Philosophical Papers, vol 2, Mind, Language and Reality, 1975 b, pp. 414 ff. and 1975 a; Philosophy and Our Mental Life Philosophical Papers, vol 2, Mind, Language, and Reality, p.299
برای مقدمات کمکی دیگر، (1)- (3) را در بند بعدی ببینید.
11- درباره‌ی تعریف متناهی زیر چه فکر می‌کنید: «Hu اگر و تنها اگر تع.u یکی از نقاط زمانی- مکانی‌ای باشد که یک ذره‌ی بنیادی آن را در جهان بالفعل اشغال می‌کند»؟ مسئله این است که در زبان همتایان ما در جهان ممکن دیگری این واژه‌ها H را تعریف نمی‌کنند، زیرا عبارت «جهان بالفعل» آنها بر جهان بالفعل آنها دلالت دارد نه بر جهان ما. ویژگی H براساس واژه‌های آنها تعریف‌پذیر است، اما به وسیله‌ی نوعی از تعریف نامتناهی که در متن به آن اشاره شد از این گذشته، ممکن است کسی به این موضع تمایل داشته باشد که H هیچ ویژگی‌ای را بیان نمی‌کند، اما از آنجا که اوضاع این‌گونه به نظر می‌رسد، وظیفه‌ی اثبات برعهده‌ی منتقد است تا نشان دهد که اوضاع به شکل دیگری است. من هیچ راهی جز مصادره به مطلوب برای این کار سراغ ندارم.
12- ویژگی کمبریجی، در برابر ویژگی واقعی، ویژگی‌ای است که هیچ چیز به شیء نمی‌افزاید (و هنگامی که در زبان، به عنوان محمول به شیء اسناد داده می‌شوند، اطلاعات جدیدی به ما نمی‌دهند)؛ مانند ویژگیِ ویژگی داشتن یا ویژگی شیء بودن (م).
13- به جای تکیه بر تمایز میان ویژگی‌های طبیعی و ویژگی‌های کمبریجی، برخی از صورت‌بندی‌های غیرموجهه‌ی استدلال بر تمایز میان ویژگی‌های علّی و غیرعلّی یا میان حالات «طبیعی» و حالات «کمبریجی» صرف یا میان انواع «طبیعی» و طبقه‌بندی‌های «کمبریجی» صرف تکیه دارند. مقالات زیر صورت‌بندی‌های غیرموجهه‌ای را ارائه می‌کنند که دست‌کم به طور ضمنی از این نوع تمایزهای متافیزیکی کمک می‌گیرند:
Putnam, Psycological Peredicates, W. H. Capitan and D. D. Merrill (eds.) Art, Mind and Religion, 1967, Pittsburgh, Pa.: 1975a; Block, N. and Fodor, J. A., What Psychological States Are Not, Philosophical Review 81, 1972; Fodor, J. A., Special Sciences, or the Disunity of Science as a working Hypothesis, Synthese 28, 1974, pp. 97-115
همچنین به نظر می‌رسد پاتنم و فودر (چیزی شبیه به) این مقدمه‌ی کمکی را می‌پذیرند: اگر «... F...» یا H یا I...» نداشته باشد، آن‌گاه ویژگی F بودن # ویژگی G یا H یا I بودن. این مقدمه بر مغالطه‌ای شبیه به پارادوکس تحلیل مبتنی است. برای بحث بیشتر این نوع از مغالطه. ر.ک: بخش 2.
14- مثلاً ر.ک:
Kim, J., Phenomenal Properties, Psychophysical laws, and the Identity Theory, The Monist 56, 1972
با در نظر داشتن این نکته، باید آماده باشیم که واژه‌ی «شلیک اعصاب C» را نه صرفاً به معنای تحت اللفظی، بلکه همچنین به عنوان یک علامت برای واژه‌ای در نظر بگیریم که ممکن است عصب‌شناسان آینده مطرح کنند و باید برای این فرض آماده باشیم که این واژه به طور موفقیت‌آمیز به پایه‌ای فیزیکی برای درد اشاره می‌کند؛ پایه‎‌ای فیزیکی برای درد اشاره می‌کند؛ پایه‌ای که همه‌ی گونه‌هایی که بالفعل درد را احساس می‌کنند، در آن شریک‌اند.
15- فرض کنید که ویژگی درد داشتن یک تعریف با مثال کافی دارد؛ مثلاً «مثال‌ها» می‌توانند درد در انسان، درد در سگ و ... باشند. با توجه به نکته‌ای که پیش‌تر مطرح شد، این امر که آیا فهرست متناهی است یا نامتناهی هیچ تفاوت وجودشناختی‌ای را پدید نمی‌آورد.
16- برای نمونه ر.ک:
Kim, J., Multiple Realiztion and the Metaphysics of Reduction, Philosophy and Phenomenological Research 52, 1992, pp. 1-26; Levin, M., "Kripke's Argument against the Identity Thesis," Journal of philosophy 72, 1975
17- برای صورت‌بندی جدیدی از استدلال یقین ر.ک:
Myro, G., Thinking, H. Robinson (ed.), Objections to physicalism, 1993
استدلال‌های یقین ارتباط تنگاتنگی با استدلال‌های خطاناپذیری دارند:
Rorty, R., Incorrigibility as the Mark of the Mental, Journal of philosophy 67, 1970
برای صورت‌بندی و دفاع جدیدی از نوع اخیر استدلال ر.ک:
Warner, R., "A Challenge to Physicalis," Australasian Journal of Philosophy 64, 1986
18- تقریرهای کنونی از استدلال معرفت را می‌توان در آثار زیر مشاهده کرد:
Meehl, P. E., "The Compleat Autocerebroscopist: a Thought-Experiment of Professor Feigl's Mind-body Identity Thesis," P. K. Feyrabend and G. Maxwell (eds.), Nind, Matter, and Method: Essays in Philosophy and Science in Honor of Herbert Feigl, 1966; Nagel, T., "What Is It Like to Be a Bat?" Philosophical Review 83, 1974, pp. 435-450; Putnam, H., Psycological Predicates, W.H. Capitan and D. D. Merrill (eds.), Art, Mind, and Religion, 1967; Jackson, F., "Epiphenomenal qualia," philosophical quarterly 32, 1982, pp. 127-136; Jackson, F., "What Mary didn't know," Journal of philosophy 83, 1986, pp. 291-295; Robinson, H., Matter and Sense, 1982; Richard Warner (1986); Foster, J. (1991), The Immaterial Self: a Defence of the Cartesian Dualism Conception of the Mind, pp. 62-79
من نکته مربوط به مور را به گری اشتال مدیونم.
19- open-question argument
20- به این تمثیل توجه کنید:
لحظه‌ی حاضر یک زمان t است به گونه‌ای که من هم‌اکنون یقین دارم که در t قرار دارم. 12:51 بعدازظهر یک زمان t است به گونه‌ای که من هم اکنون یقین ندارم که در t قرار دارم؛ بنابراین لحظه‌ی حاضر ≠ 12:51 بعدازظهر.
این استدلال معتبر است، اما در واقع، لحظه‌ی حاضر = 12:51 بعدازظهر. با فرض این امر و با فرض صدق مقدمه‌ی نخست، نتیجه می‌شود که مقدمه‌ی دوم کاذب است. نکته این است که اگر من درباره‌ی اینکه آیا لحظه‌ی حاضر= 12:51 بعدازظهر تردید داشته باشم، در موضعی نیستم که از مقدمه‌ی دوم دفاع کنم.
پاول چرچلند انتقادهای مشابهی را به استدلال نیگل- جکسن وارد می‌کند، اما وقتی انتقاد او به صورت‌بندی التفاتی- انتزاعی از استدلال نیگل- جکسن منتهی می‌شود، در هم فرو می‌ریزد. در ضمن چرچیلد در مقاله‌اش خود را متعهد کرده است تا کیفیات پدیداری را به ویژگی‌های مرتبه اول فیزیکی تحویل کند. ر.ک:
Churchland, p. M., "Reduction, Qualia, and the Direct Introspection of Brain States," Journal of Philosophy 82, 1985
21- intensionally
22- این شیوه از انتقاد به وضوح علیه تقریر جرج مایرو (Myro, "Thinking" Objections to Physicalism, 1993) از استدلال یقین و تقریر ریچارد وارنر از استدلال اصلاح‌ناپذیری به کار می‌رود، اما به باور من صورت‌بندی مجدد نهایی ما و دفاع از استدلال‌های موجهه و یقین می‌توانند به گونه‌ای موفقیت‌آمیز اتخاذ شوند تا به نفع استدلال‌های مذکور مورد استفاده قرار گیرند. برای تقریر ریچارد وارنر ر.ک:
Warner, R., "Incorrigibility," Objections to Physicalism, 1993
23- ر.ک: Jackson, "What Mary didn't know," Journal of philosophy 83, 1986. با توجه به اینکه میان استدلال معرفت و استدلال پرسش باز جی.ای.مور شباهت ساختاری وجود دارد، ارتباط کنونی با پارادوکس تحلیل پیش‌بینی پذیر است.
24- فرض کنید که ماری پیش از آزادی‌اش از تعاریف علمی مطلع شود. او به طور کامل، مانند افرادی که رنگ را تجربه کرده‌اند، آنها را نمی‌فهمد، اما این نشان نمی‌دهد که دو مجموعه از واقعیات تعریفی وجود دارد؛ تنها یکی وجود دارد. این نکته را می‌توان بدین ترتیب دریافت: اگر از ماری بعد از آزادی‌اش خواسته شود که واقعیات تعریفی را برای ما بازگو کند، او دقیقاً همان پاسخ‌هایی را می‌دهد که اگر پیش از آزادی از او خواسته می‌شد، ارائه می‌داد. معنای واژگانی که او به کار می‌برد تغییر نمی‌کند، بلکه او این واژگان را کامل‌تر می‌فهمد. با در نظر داشتن این نکته، نظریه‌پردازان این‌همانی باید رأی خود را این‌گونه مطرح کنند: هر کسی که به همه‌ی واقعیات فیزیکی از روی فهم معرفت دارد، در موضعی قرار دارد تا به همه‌ی واقعیات از روی فهم معرفت داشته باشد.
کارکردگرایان ممکن است از این نکات برای رد استدلال معرفت استفاده کنند: اگر ماری به تعاریف کارکردی مربوط معرفت داشت و آنها را می‌فهمید (یعنی تعریف این، تجربه کردن، کیفیت داشتن، قرمز) در موضعی می‌بود تا به همه‌ی واقعیات (از جمله، این امر تعریفی کارکردی که این، آن چیزی است که کیفیت تجربه‌ی درد است) معرفت داشته باشد، اما برای او غیرممکن است که بدون اینکه ابتدا تجربه‌های مناسبی داشته باشد به این امور معرفت داشته باشد و آنها را بفهمد.
25- وقتی «معرفت دارد» جایش را به کلی با عبارت ضعیف‌تر «به درستی حکم می‌کند و قادر است که توجیه کند» عوض کند، یک صورت‌بندی حتی محتاطانه‌تر حاصل می‌شود.
26- پاول چرچلند (Churchland, "Reduction, Qualia, and the Direct Introspection of Brain States," Journal of Philosophy 82, 1985) مدعی است افرادی که از قبل با نظریه‌ی فیزیولوژیکی و اصطلاح‌شناسی آن آشنایی دارند، می‌توانند معرفتی درون‌نگرانه درباره‌ی حالات مغزی خودشان داشته باشند. من این ادعا را باور نکردنی می‌یابم. در هر صورت، این ادعا بر مقدمه‌ی (4) تأثیری ندارد، زیرا مقدمه‌ی (4) به شکلی که مطرح شده است، این آشنایی قبلی را رد می‌کند.

منبع مقاله :
انصاری، محمد باقر، (1393) نظریه این‌همانی در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول.